تحلیل صفارهرندی از همگرایی فتنه‌گران و نفوذی‌ها

 

محمدحسين صفار هرندي وزير سابق فرهنگ و ارشاد اسلامي در تحليلي درباره نقاط اشتراك جريان انحرافي و فتنه 88 در پايگاه اطلاع‌رساني برهان گفت: برابر اين پرسش كه آينده‌ي اصلاحات و اصلاح طلبي چه خواهد شد؟ روشن است كه بايد ابتدا تبيين و تعريفي از اصلاح طلبي و ماهيّت آن داشته باشيم. زماني كه كارنامه‌ي اصلاحات مورد بررسي قرار مي‌گيرد يك مبدأ براي آن تعريف مي‌شود كه بروز عيني آن مبدأ بدون ترديد مقطع دوم خرداد سال 76 است. اما بايد گفت اين جريان خلع الساعه به وجود نيامده و به طور حتم يك عقبه‌ي مشخص، دارد. وقتي عقبه‌ي جريان مورد بررسي قرار مي‌گيرد بايد به تك تك عناصر تشكيل دهنده‌ي آن توجه داشت. به عبارتي اگر مجموعه‌ي اصلاحات يك گروه بود اين امكان وجود داشت كه آن‌ها را جرياني قلمداد كنيم كه از بيست سال پيش به وجود آمده و در مقطعي صرفاً با تغيير نام به اين نقطه رسيده است.

پس وقتي كه اين جريان به دقت بررسي گردد، ديده مي‌شود كه يك‌پارچه نبوده و داراي تنوع و گوناگوني مشخصي در درون خود مي‌باشد. گروه‌هاي تشكيل دهنده‌ي جبهه‌ي دوم خرداد، 17 الي 18 گروه بودند كه برخي از آن‌ها مانند «حزب مشاركت» در مقطع انتخابات هنوز شكل نگرفته و بعد از پيروزي آقاي خاتمي متولد شدند. ولي برخي ديگر نظير «كارگزاران، مجمع روحانيون، انجمن اسلامي معلمان و دفتر تحكيم وحدت به اعتبار اتحاديه‌ي انجمن‌هاي اسلامي سابق و ...» از قبل وجود داشتند. شايد بتوان گفت در رأس اين گروه‌ها آن كه بيش‌تر از همه مدعي بوده و براي خود يك حق پدرخواندگي هم قائل مي‌شد، «مجمع روحانيون» بود.

بايد عنايت داشت كه سابقه‌ي تشكيل مجمع روحانيون به انشعاب يك گروه از بطن جامعه‌ي روحانيت مبارز برمي‌گردد لذا مي‌توان ريشه‌ي اين جريان را در جامعه‌ي روحانيت مبارز جست‌وجو نمود بنابراين بايد گفت خواستگاه ابتدايي اين جريان درون انقلاب بوده است.

در مورد سازمان مجاهدين انقلاب هم بايد به اين گونه عمل كرد. سازماني از هشت گروه به هم پيوسته كه پيش از انقلاب با اعتقاد به مبارزه مسلحانه شناخته شده‏اند، تشكيل شد .برخي از اعضاي اين سازمان به شدت تحت تأثير روش مبارزاتي «مجاهدين خلق» بوده و انتخاب نام «مجاهدين انقلاب» نيز براي تداعي اين مسأله بود. اما بر همراهي و همنوايي با انقلاب اسلامي تأكيد مي‏كردند.

اين مجموعه داراي طيف‏بندي‏هايي بود كه شاخه‏ي بهزاد نبوي، فدايي، ذوالقدر و ... در رأس آن‏ها بودند. اين طيف‏ها نيز تضادهايي داشتند كه در نهايت منجر به جدايي آن‏ها شد. جالب است كه برخي از آن‏ها كه در جبهه دوم خرداد نيز حضور داشتند در مقطعي در حزب جمهوري اسلامي هم بوده‏اند.

لذا در بررسي هر گروه و حتي هر شخصيتي ملاحظه مي‏شودكه با گذشت زمان دچار دگرديسي‏ها و تغيير و تحولات شخصيتي، فكري و مشربي مي‏شوند.

با اين مقدمه بايد گفت، وقتي پيشينه‏ي جريان اصلاح‏طلب در مقابل وضعيت امروز آن قرار مي‏گيرد، هيچ تعريف واحدي از آن نمي‏توان داشت. به عبارتي نمي‏توان گفت كه آن‏ها همان مجمع روحانيون سابق و لاحق هستند. همچنين نمي‏توان ادعا كرد كه كليت اين جريان، معادل سازمان مجاهدين انقلاب يا كارگزاران يا مشاركت است.

اين گروه‏ها هريك تشكيل دهنده يك جبهه بوده‏اند كه يك هدف مشترك را دنبال كرده و البته به لحاظ اعتقادي، فرهنگي و سياسي نيز پيوندهايي دارند.

در اين بين درگيري‌هاي نظري دو جريان راست و چپ روحانيت حداكثر مرزبندي ميان اين دو گروه را تشكيل مي‌دهد. عنصر وفاق بخش گروه‌هايي كه در دهه‌ي 60 به عنوان گروه‌هاي چپ محسوب مي‌شدند مواضع اقتصادي بوده كه دولت را عنوان عامل اصلي در عرصه‌ي اقتصاد مي‌دانستند. در مقابل جريان راست، معتقد بود كه مردم و بخش خصوصي بايد در اين حوزه فعال‌تر باشد. هم‌چنين تقسيم بندي ديگري كه گروه‌هاي سياسي را در دهه‌ي 60 از يك‌ديگر جدا مي‌نمود اين بود كه يك دسته به حضور حداكثري دين در جامعه معتقد بودند و عمده‌ي تشكيل دهندگان آن چپ‌ها به شمار مي‌آمدند. در مقابل نيز عده‌اي‌ حضور حداقلي آن را مطرح مي‌كردند.

مورد ديگر ميزان نزديكي گروه‌ها به انقلاب از سويي و تمايز آن‌ها با گروه‌هايي از جمله ليبرال‌ها، ملي‌گراها و منافقين و ... از ديگر سو به شمار مي‌آيد.

تمايز ديگر در حوزه‌ي سياست خارجي بود كه برخي معتقد بودند دشمني با كشورهايي چون آمريكا و اسراييل و مانند اين‌ها يك دشمني آشتي ناپذير و ابدي است و برخي اين ميزان تعصب را نداشته و يا حداقل اين‌گونه ابراز عقيده نمي‌كردند؛ البته اين مسأله مطلق نبود.
همان طور كه در بسياري از موارد راست‌ها نيز همان موضع تند و تيز ضد آمريكايي را مي‌گرفتند يا آن‌كه بعد از رحلت امام در مقطعي كه چپ‌ها تا حدي تنازل كرده و برخي از آن‌ها بحث رفاقت با آمريكا را مطرح كردند اين مسأله انتقاد راست‌ها را به همراه داشت.

*عامل اصلي تمايز ميان چپ و راست

تصور بنده اين است كه شكاف و نقطه‌ي تمايز اصلي ميان دو مشرب چپ و راست سابق -كه بعدها در دگرديسي‌هاي متعدد به اشكال مختلف در مي‌آيند- يك نوع نگرش شبه عقيدتي است كه نمود عيني آن نگاه روشنفكرانه به دين در مقابل نگاه متعبدانه به آن مي‌باشد. لذا اگر از گروه‌هايي كه در دوم خرداد 76 به هم پيوستند علت اين پيوستگي مورد سؤال واقع شود گذشته از بحث ائتلاف انتخاباتي، نگاه روشنفكرانه‌ي كانديداي آن‌ها به دين و به مسايل انقلاب و نظام - در مقابل نگاه بسته و ارتجاعي- به عنوان عامل اصلي وفاق آن‌ها مطرح خواهد شد اما علت درگيري جريان روشنفكري و جريان تعبد ريشه در كجا دارد؟ وقتي سابقه‌ي اين دو، بررسي مي‌گردد ملاحظه مي‌شود كه در يك دوره دعواي درون ديني و برون ديني مطرح است.

برجسته‌ترين نمود اين مسأله در دعواي بين چپ‌هاي ماركسيست با مذهبي‌ها بوده كه درگيري‌هاي دهه‌ي 40 در ايران به شمار مي‌آيد. كمونيست‌ها و سوسياليست‌هاي آن روز كه ماركسيسم را به عنوان علم مبارزه مي‌شناختند به عنوان جريان تراز و جريان روشنفكري معرفي شده و هر كس كه اين مسأله را نمي‌پذيرفت از رژيم شاه گرفته تا حوزه‌ي علميّه، به عنوان مرتجع معرفي مي‌گرديد. ارتجاع از ديد آن‌ها به معناي نرفتن زير بار تفكر سوسياليستي كه تفكر تراز روشنفكري آن موقع محسوب مي‌شد، بود.

شايان ذكر است مقطعي در اواخر قرن 19 نيز كه ماركسيسم چندان موضوعيّت نداشت، تفكر ليبرالي غربي با انديشه‌هاي جمهوري خواهي و دموكراسي خواهي به عنوان تراز روشنفكري مطرح بود.

در اين ميان برخي از نيروهاي مذهبي يا از باب شيفتگي نسبت به آرمان‌هاي ماركسيستي مثل عدالت‌خواهي و مانند اين‌ها و يا از باب مرعوب شدن در برابر اين انديشه‌ها تحت تأثير اين جريان قرار گرفتند. لذا با تلفيق آموزه‌هايي از انديشه‌هاي ماركسيستي و انديشه‌هاي اسلامي معجوني درست شد كه بعدها تفكر التقاطي «مجاهدين خلق» نام گرفت.

اين تفكر التقاطي در اواخر دهه‌ي 40 و اوايل دهه‌ي 50 سايه‌ي خود را روي محيط روشنفكري ديني مي‌اندازد؛ و اين‌جاست كه جنگ بين نگاه روشنفكرانه و نگاه متعبدانه هر روز بالا مي‌گيرد. تا جايي كه با خروج شاخه‌ي غيرديني و ماركسيستي رخنه كرده درون مجاهدين خلق، ضربه‌اي به جريان روشنفكري وارد مي‌شود.

و اين شرايط گرايش نگاه تعبدي را تقويت كرد. همين مسأله به دست مايه‌اي در آستانه‌ي انقلاب تبديل شد. به گونه‌اي كه وقتي امام(ره) به عنوان يك رهبر روحاني پيش قدم شد، تمايل به سمت ايشان بيش‌تر از تمايل به گروه‌هاي روشنفكر مثل مجاهدين خلق و مانند اين‌ها بود.
اين جريان علي رغم داشتن تشكيلات پردامنه و وسيع، در ذيل هيبت و هيمنه‌ي امام(ره) ذوب و محو شدند. چرا كه در انقلاب نگاه تعبدي به عنوان نگاه مبنا مطرح بود؛ اما آيا اين نگاه تعبدي منافاتي با داشتن نگاه نوانديش نسبت به مسايل دين داشت؟ بايد گفت خير! چرا كه حضرت امام(ره)، خود در رأس نوانديشان قرار داشتند.

در اين بين پرسشي مطرح است كه هم اينك وارثان آن تفكر طرد شده توسط مردم، انقلاب و امام(ره) چه افراد و جريان‌هايي هستند؟ به عبارتي مي‌توان بخش‌هايي از آن را در تفكرات امثال مجاهدين انقلاب شاخه‌ي «بهزاد نبوي»، شاخه‌اي از دفتر تحكيم وحدت كه به تكيه بر نگاه روشنفكري اصرار داشت، نفراتي از مجمع روحانيون كه خود را مبراي از نگاه متعبد به مسايل ديني مي‌دانستند، عناصري از حوزويان كه از نگاه تعبدي برائت مي‏جستند و نگاه روشنفكرانه را تعقيب مي‌كردند نظير «مجتهد شبستري» و «كديور» جست‌وجو نمود.

*ائتلاف با ليبرال‌ها

با گذشت زمان ملاحظه مي‌شود كساني كه حتي تا يك دوره‌اي با هم رقيب محسوب مي‌شدند، مانند ليبرال‌ها كه به شدت با مجمع روحانيون و نيز با مجاهدين انقلاب زاويه داشتند ، هم‌سو مي‌شوند. همان طور كه با بررسي نشريه‌ي «عصر ما» در سال‌هاي 74 -75 به وضوح مواضع تند عليه جريان ليبرال در آن ديده مي‌شود. لكن پس از چند سال اين نگاه تلطيف شده و رفته رفته به اين سمت ترغيب مي‌شود و در نهايت به طور رسمي اعلام مي‌كند كه ما با ليبرال‌ها مشكل نداشته و در كنار هم فعاليت خواهيم كرد.

از اين‌جا نگاه آن‌ها در مورد حضور دين در جامعه كه يك نگاه حداقلي است به صورت رسمي اعلام مي‌شود. بدين معنا كه دين در ساحت مسايل اجتماعي بايد حداقل مداخله را داشته باشد. همان‌گونه كه از ظواهر امر پيداست اين نگاه طبعاً با نظريه‌ي «ولايت فقيه» سازگار نمي‌باشد. لذا به تدريج شاهد انتقادهاي ايشان به مباني انقلاب و ولايت فقيه هستيم. به عنوان نمونه «محسن كديور» در مقالات مفصلي ادعا مي‌كند كه خود حضرت امام(ره) هم از احساسات انقلابي مردم سو استفاده كرد و در آن هياهويي كه گل كرده بود حرف خود را به كرسي نشاند. در حالي كه اگر مردم فرصت انديشيدن درست را در اين خصوص داشتند زير بار ولايت فقيه نمي‌رفتند.

طبعاً در اين نگاه، كاركرد دين، حداكثر يك رابطه‌اي قلبي ميان مؤمنان با خداي خويش است. همه‌ي كاركرد دين همين است كه اگر انسان‌ها دين‌دار باشند روابط اجتماعي سالم‌تري خواهند داشت. ولي دين نبايد به عنوان يك راهنماي عمل و يك آموزه براي گردش امور مبنا قرار گرفته و در جامعه حكومت بكند.

در اين شرايط، اين جمع آرام آرام هويّت واحد خود را به جامعه معرفي مي‌كند. در يكي از شماره‌هاي نشريه‌ي «كيان» در مقاله‌اي «سنت نوين روشنفكري» يا «روشنفكري نوين ديني» مورد بررسي قرار مي‌گيرد. اين مقاله در بيان خصوصيات جريان روشنفكري تصريح مي‌كند كه آن‌ها بر خلاف جريان سابق، معتقد هستند كه عقل و انديشه متكي به مباحث عقلاني – و نه تعبد- بايد محور باشد. ضمن اين‌كه بايد تكليف از جامعه رخت بربند و حق جايگزينش شود. آقاي «سروش» تأكيد داشت كه «جامعه‌ي مدرن جامعه‌ي حقوق مداران است نه تكليف مداران».
به نظر مي‌رسد اين مسأله هم از جمله واردات دوره‌ي روشنفكري اروپا به كشور است. به نحوي كه انسان را غير مكلف و صاحب حق قلمداد كرده و او را از پاسخ‌گويي مبرّا مي‌داند.

خصوصيت ديگر اين سنت نوين روشنفكري آن است كه تابع حماسه نيست. حماسه‌اي كه در چپ دهه‌ي 60 ، شور انقلابي ايجاد مي‌كرد. وقتي در اين دوره حماسه سركوب مي‌شود، روح سازش كاري جاي آن را مي‌گيرد. به عنوان مثال مطرح مي‌كردند كه ما در گذشته يك چيزي بر ضد آمريكا گفتيم. لكن دوران حماسه گذشته و مي‌توان گفت كه ما اشتباه كرده‌ايم.

اگر گروه‌هاي مختلف تشكيل دهنده‌ي جبهه‌ي دوم خرداد مورد تحليل واقع شوند ديده مي‌شود عامل كنار هم قرار گرفتن اين‌ها فارغ از مباحث اقتصادي، سياسي و ... اين است كه آن‌ها در يك نقطه به گونه‌اي به يك تجديد نظر طلبي نسبت به سابقه‌ي فكري و فرهنگي خود رسيده‌اند و همان‌گونه كه قيد شد ريشه‌اش در نگاه روشنفكرانه به مقوله‌ي دين است.

امروز هر قدمي كه اين جريان برداشته به سمت نزديك‌تر شدن به اهداف روشنفكري بوده است. لذا در اين مسير از يك سو متحد كساني خواهند شد كه لاييك يا سكولار هستند. از سويي ديگر با گروهي از اهالي دين، كه از قبل اعلام كرده‌اند كه دين نبايد در عرصه‌ي سياست وارد بشود مثل «انجمن حجتيه» و گروه‌هاي مشابه پيوند مي‌خورند. فلذا يك معجوني متشكل از افرادي كه شايد به لحاظ فكري متحجرترين‌ها بودند، نظير انجمن حجتيه و مانند اين‌ها و تصورشان اين بوده كه از انسان، هيچ كاري جز انتظار امام عصر(عجل‌الله‌تعالي) ساخته نيست تا آن كساني كه اصلاً براي دين هيچ مأموريت اجتماعي قائل نيستند هم‌چون لاييك‌ها و سكولارها پديد مي‌آيد. به گونه‌اي كه چنان‌چه از هر گروه ديگري نيز ريزشي صورت گيرد - به اين معنا كه معتقد باشند بايد پر و بال دين را از دخالت در امور اجتماعي سياسي چيد- وارد اين مجموعه مي‌شود. به عنوان نمونه جرياني كه معتقد به مهدويتي است كه در آن، مسير اعمال ولايت، يك مسير شهودي است و نه مسير و ترتيبي كه سلسله مراتب طبيعي داشته باشد، از اين دست ارزيابي مي‌شود.

نگاه مبناي شيعي معتقد است كه در عصر غيبت، مرجعيت پاسخ‌گويي به مسايل مستحدثه‌ي جامعه‌ي مسلمين به عهده‌ي دين آگاهاني است كه نائب عام امام عصر(عجل‌الله‌تعالي) محسوب مي‌شوند؛ اگرچه ارتباط مستقيم با امام ندارند اما در مجراي دين حكمراني كرده و نظر آن را بيان مي‌كنند كه خود امام معصوم روشن كرده است. اين مسير فقهات و مرجعيت ديني در فقه تشيع است.

اما كساني هم معتقد هستند كه اعمال ولايت امام عصر(عجل‌الله‌تعالي) هيچ‌گونه سلسله مراتبي نداشته و امام عصر(عجل‌الله‌تعالي) با يك يك آحاد مؤمنان رابطه‌ي مستقيم برقرار نموده و به آن‌ها تكليف مي‌كنند. لذا هر مؤمني مي‌تواند از راه شهود به ساحت امام عصر(عجل‌الله‌تعالي) رسيده و از ايشان دستور بگيرد. بنابراين فلسفه‌ي حكومت ديني با اين نگرش خود به خود منتفي مي‌شود.

آقايان اصلاح طلب به دليل تمكين‌شان در برابر انديشه‌ي روشنفكران به تدريج به اين نقطه رسيده‌اند. در اين ميان برخي از آن‌ها جسارت بيان كردن اين مباحث را به صورت جدي‌تر داشته كه شاخه‌ي سكولار را تشكيل مي‌دهند. برخي ديگر نيز هم‌چنان در رو دربايستي بوده و خود را شاگردان معنوي امام(ره) مي‌خوانند لكن متحدان فكري خود را از بين سكولارها انتخاب مي‌كنند.

طبيعي است در شرايط كنوني اگر اين جريان قصد يارگيري از ميان جريان اصول‌گراي فعلي را داشته باشد به حلقه‌هايي از اين‌ها متصل مي‌شود كه در مجموع به آن نگاه روشنفكرانه نزديك باشند. به عبارت دقيق‌تر جرياني كه معتقد به وجود حكومت ديني در عصر غيبت نيستند شامل اين مسأله مي‌شود. به طور مشخص بايد به جريان شهودي اشاره داشت كه معتقد است امام عصر(عجل‌الله‌تعالي) در دوره‌ي غيبت به صورت مستقيم با افراد ارتباط برقرار نموده فلذا نيازي به حضور سلسله‌ي مراجع، روحانيان و دين شناسان از اين دست وجود ندارد.

جريان منحرفي كه به تازگي بروز يافته اگرچه حقيرتر از آن است كه نظريه پردازي نمايد لكن همين ايده را تعقيب مي‌كند؛ تا جايي كه سركرده آن، پايان عصر اسلام‌گرايي و آغاز عصر انسان را اعلام مي‌نمايد. عصر انسان در حقيقت، همان دوره‌ي اومانيسمي است كه سال‌ها پيش در غرب مطرح شد و جريان روشنفكري هم از آن‌جا ريشه گرفت. حال اين جريان نيز ارجاع به اومانيسمي مي‌دهد كه در آن محور همه‌ي كائنات هستي، انسان بوده و تكليف الهي در آن هيچ‌گونه موضوعيتي ندارد.

در اين ميان بعضي شواهد و قرائن، گواه اين است كه در خفا شاخه‌هايي از دو جريان انحرافي و فتنه در حوزه‌ي عملكردي با هم مرتبط مي‌شوند. بعضي از چهره‌هاي شاخص اصلاحات با اين تحليل، كه تا حدي كاركرد گرايانه است نمي‌گويند كه ما با جريان انحرافي يك اتحاد فكري داريم بلكه معتقدند آن‌ها گروهي هستند كه توانسته‌اند مركزيّت نظام را به چالش بكشانند و اين درست همان خواسته‌ي اساسي ما است. چرا كه اين امكان وجود دارد كه ما در آينده هم فرصت حضور مستقيم در صحنه را نداشته باشيم. گروهي كه شايد بتواند از اين فرصت بهره ببرد، آن‌ها هستند. پس مي‌توانيم در منافع مشترك با يك‌ديگر نوعي اتحاد ايجاد كنيم. به عنوان مثال صحبت‌هاي آقاي «علي ربيعي» مبني بر اين‌كه اظهارنظرهاي فلاني به چيزهايي كه ما مي‌خواستيم خيلي نزديك است و چنان‌چه ما نامزدي براي انتخابات نداشته باشيم، مي‌توانيم روي او سرمايه گذاري كنيم.

به هر روي فصل مشترك آن‌ها همان نگاهي است كه تأكيد مي‌كند بايد از حاكميت دين به صورت شناخته شده‌اش در تئوري ولايت فقيه فاصله گرفته و نبايد آن را محور جامعه قرار داد. يكي به اسم تقرب به امام عصر(عجل‌الله‌تعالي) و ديگري با اين توجيه كه عصر جديد، عصر سكولاريسم است در اين نقطه به هم مي‌رسند.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





برچسب ها : تحلیل صفارهرندی از همگرایی فتنه‌گران و نفوذی‌ها, نقاط اشتراك جريان انحرافي و فتنه 88 , ,